احساس می کنم سقف اتاقم کوتاهتر شده.
آبی تیره دیوار ها به سیاهی میزنه.
شلوغی اتاق داره اذیتم میکنه.
نور سفید تو چشمم میزنه. ترجیح میدم تو تاریکی بشینم.
عروسک های کوچیک روی کامپیوتر بهم زل زدن
یکی یکی برشون میدارم و میزارمشون تو کشو.
خوب این بیچاره هارو بزارم یه جا که نبینمشون افکارم و
احساس هام رو تو کدوم کشو بزارم؟!!یه حسی بهم میگه وقتش
رسیده که د فنشون کنم.
به هوای تازه احتیاج دارم!
حس خوبیه موفق باشی.
نفس عمق لطفا
به دنبال این تازگی بگرد. اخرین راه نجات است!
داره سخت میگذره نه؟ روی یه موضوعی تمرکز کن. مثلا علاقمند شدن به یه نفر. همینطوری. بدون عشق و عاشقی که عواقب نداشت باشه. مثلا شناختنش. من قراره در زندگی بعدیم روانپزشک بشم.
با دفن عروسکها محالفم !
با تمام وجود این احساس رو درک می کنم........!
آدما همشون بی حوصله شدند. ولی همیشه جذابیت آشنایی ویه نگاه تازه برای همه جالبه. حالا آینده نگریشه که کمی همه چیزو سخت میکنه. ولی خب کمی خودآگاهی لازمه که آدم بعدش حسرت انرژی از دست رفته ش رو نخوره. والا که همه میان و میرن. عین زندگی. ایمیلمم براتون گذاشتم.
آخ آخ.... من میمیرم واسه این حس که میگه:باید دفنش کنی. ببین توصیه میکنم عمیقا به این حست احترام بزار... اون شبی که این حس بهم دست داد نشستم هر چی تو دلم بود واسه خودم نوشتم... بدی ها رو جمع زدم.. و خوبی ها رو... و بعد تفاضل این 2 تا... بدیها غالب بود.. به صورت بسیار منطقی احساسم قانع شد .... و تشییع جنازه ای باشکوه
منم از نور گریزون شدم .بد بختی اینه که اگه دفنشونم کنی شب ها به خوابت میاد
اره فکر کنم کشیدن یه نفس عمیق اونم تو هوای تازه خیلی موثر باشه.باید زودتر از اینا دفنشون می کردی و دوباره شروع میکردی.الانم دیر نیست باید عجله کنی
سلام
آخ که گفتی هوای تازه....
احساس ها تو تو کشویی بزار که هر وقت خواستی به راحتی نتونی پیداشون کنی چون احساس بر فکر صحیح غلبه می کنه و جلوی فکر کردن خوب را می یگیره..
راستش من زیاد نیستم که بتونم بیام ...من ۴ روز دانشگاهم...پس از نیومدنم ناراحت نشو......
شاد باشی..
سلام عزیزم
خوبی؟
بی معرفت دیگه به ما سر نمیزنی، آپ میکنی خبر نمیدی
باشه دیگه
پستت مثل همیشه خیلی قشنگ بود
من هم آپ کردم
خوشحال میشم اسم قشنگت زینت بخش کامنتهام باشه
منتظرتم گلم
موفق باشی