یه بویی میاد!!!

تویه پاگرد تاریک و سرد گیر افتادم.

خسته از راهی که اومدم

توانی برای  بالا رفتن ندارم.

تا جایی که چشمم میبینه پله ست!!!

پله های تیز و بلند.

حالا حالاها اینجا موندنی شدم!

نمیدونم اون بالا چه خبره و اصلن چرا این راه و انتخاب کردم.

میدونم که نمیتونم به برگشتن فکر کنم.

میدونم که اگه یه جا  بی حرکت  بمونم فکرم. حسم. 

 رویاهام همه بوی گند میگیرن!!!

اینم میدونم که انگیزه ای  برای ادامه دادن ندارم!!

بد جوری توی این پاگرد گیر افتادم!!

کاش پاگردم یه پنجره داشت

تا بتونم از توش آسمون و نگاه کنم

نم بارون و تنفس کنم

گرمای خورشید و لمس کنم.

اما...

 

پ.ن: همه ی امیدم رو توی پاگرد قبلی جا گذاشتم.

 اگه کسی داشت  از این طرفا رد میشد  بیارتش برام!

 

نظرات 19 + ارسال نظر
نیما دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.feger.blogfa.com

والا من که هرچی تو پاگرد نیگا کردم نتونستم پیدا کنم امیدت رو

خزان نوشت سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ق.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

بگرد و یه راه دررو پیدا کن . پله ای جدید را. این پله را اگر هم به اوج نرساندی بالاخره مسیری بود که رفته ای.نمان که اخرش دلت می سوزد.

مسعود سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:58 ق.ظ http://mmvdz.blogfa.com


برو بالا...
اینکه ندونی اون بالا چه خبره خودش کلی حال میده.

آزاده سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:47 ب.ظ http://azi-bala.blogfa.com

وااااااااااااااااای
چه حیف !!!
یه خورده شادتر بنویس :دی

نگین سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:46 ب.ظ http://sayetarik.blogsky.com/

پیدا میشه.غصه نخور!اینجاس که آدم نیاز به یکی که دستاش رو بگیره و ببرتش بالا رو حس میکنه!

همفری بوگارت سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ب.ظ

کسی که امیدشو جا بزراه براش نیارن بهتره

بهزاد چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:14 ب.ظ http://khattkhatti.persianblog.com

بگو کدوم طبقه هستی شاید اومدم اون ورا ... اما به حرف من گوش کن و برگرد خودت بیارش!

اسیر فراق چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ب.ظ http://sereshk.blogsky.com

جالب بود .به کلبه ما هم سری بزن

هادی چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.arosakeshab.blogfa.com

از سکون آب در مرداب می ترسم ...

سلام
من به روزم
خوشحال میشم سر بزنی

حمید پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:53 ق.ظ http://divisionbell.blogsky.com

باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هر جا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همون جاست
به امیدی که ساحل داره این دریا ...
به امیدی که ...
دل ما رفته مهمانی
به یک دریای طوفانی

انارام پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:21 ق.ظ http://anaram-art.blogspot.com

قول می دم اگه... یه ذره بالا تر بری... هم امیدت رو پیدا می کنی... هم یه پنجره گنده... که از توش می شه آسمون رو دید... قول می دم...

بهزاد پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ب.ظ http://khattkhatti.persianblog.com

سلام ، ممنون از نظرت و لینکت .

مرد بارانی پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 ب.ظ http://www.lakehouse.blogfa.com

درست میشه...باور کنیم !

دفتر عشق پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:02 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....

همه کس و هیچکس جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:52 ق.ظ http://makiavel.persianblog.com

گذشتن از شانس خوب برای اینکه شاید جلوتر شانس بهتری باشد ... طمع بزرگترین خصیصه ی انسانهای ( بزرگ ) است ...
و معنای زندگی غیر از این نمیباشد ...................................... همه کس و هیچکس

پیام جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.payamsn.persianblog.com/

سلام.هوی همسایه اینا رو زا سر راه بردار داشت م میومد پام بهشون گرفت داشتم می خوردم زمین.

بی حوصله جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:34 ب.ظ

سلام گولم
خوبی؟
ببخشید من ....

میثم جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:46 ب.ظ http://TILLERS.BLOGFA.COM

سلام
اکثر ما این حس رو داریم که خیلی زود از پله ها و راهی که مونده در پیش خسته می شیم . اما ای کاش به قول تو پنجره ای بود برای ارتباط با دنیای بیرون .اما روی هم رفته این چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
منتظر حظورت بودم ولی نیومدی.و خودم اومدم.
اگه بیای خوشحال می شم.
تا بعد...

رضا دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

از پاگرد قبلی برش داشتم
برات آوردمش
بگیر.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد