شاید!

به قول امید

چه زیباست عشق وقتی  میرود که بیاید

و چه زیبا نیست عشق وقتیکه  میرود که نیاید!

شاید...

 به یه آهنگ با یه ریتم خاص و ولوم خیلی خیلی زیاد

 احتیاج دارم تا توی گوشم بپیچه و توی قلبم چنگ بزنه

 و اونو دوباره به تپیدن واداره!!!

بغضم رو بشکونه و به چشمام اجازه باریدن بده.

شدم عین این شخصیت های توی فیلم ها که عزیز ترینشون

 رو از دست میدن اما نمیتونن گریه کنن.

 حتی قطره ای اشک نمیریزن!

شاید با گریه آروم شم.

موضوع اینه که فعلا اصلا نمیتونم و نمیخوام بهش فکر کنم.

به اینکه چه بلایی سرم اومده.

و وقتی بهش فکر نمیکنم نمیتونم گریه کنم!

فقط شدیدا یه جوریم. توی یه جور برزخ گیر افتادم.

که خودم هم نمیدونم چمه و چی میخوام.

خوشحالم که بهش فکر نمیکنم.

اما مغزم دچار خلاء شده. چون سه ساله عادت کرده

 فقط به اون فکر کنه.!

دیگه تمام لحظه های زندگیم رو بدون اون و فکرش و

خاطراتش میخوام.موفق هم شدم!

اما...

خلاء نبودن حسم رو احساس میکنم.

عشق من. احساس من. رویاهام. همشون رفتن که نیایند!!!!

شاید...

نمیدونم!