شاید بشه بهش گفت: سرنوشت

یه عالمه اتفاق افتاده!

یه عالمه تغییر!

تغییراتی بزرگتر از اونی که تو ذهنم بود. نمیدونم که این همه تنوع خوبه یا بد!

برای ادامه تحصیل کارم و که بدجوری خستم کرده بود ول کردم و از خونه دور شدم. نه خیلی دور البته!

در حال حاضر شیرازم! شهری که همیشه دوسش داشتم! همیشه فکر کردن بهش حس خوبی رو در من بیدار می کرد. زندگی کردن تنها و دور از خانواده برام سخته و البته جالب!

 اینکه همه‌ی کارام و باید خودم انجام بدم و اینکه با گذشت دو ماه و نیم از شروع ترم هنوز نتونستم با کسی که اخلاقاش باهام جور باشه آشنا بشم و اینکه همیشه دلتنگم کارو سخت تر می کنه برام!!

اما من خیلی امیدوارم