من اصلا نمیدونم تا صبح چیکار کنم
بد جوری بی حوصله ام.
شیشه های رنگم تو اتاق ولو شدن و صفحه های نیمه کاره نقاشیم اما من نمیتونم الان
نقاشی کنم چون مطمئنم از اینی که هستن خراب ترشون می کنم!
یکی از کتابام و بعد از کلی کلنجار رفتن جلوی کتابخونه برداشتم اما اونم همینجوری روی میز مونده
چون اصلا حوصله کتاب خوندنم ندارم
شاید دلم میخواد به یکی تلفن بزنم و...اما.. نه من حوصله ی حرف زدنم ندارم
من اصلا حوصله چرخیدن تو اینترنت و چک کردن ایمیل هام رو هم ندارم امشب.
دلم میخواد صدای موسیقی رو تا آخر زیاد کنم اونقدر زیاد که نتونم با صداش به چیزی فکر کنم
اما با این کارم مزاحم خواب همسایه ها میشم!
کاش نگین پیشم بود. با هم میرفتیم توی پارک نزدیک خونمون و تا نیمه های شب کنار هم
می شستیم وبدون اینکه پر حرفی کنیم به ستاره ها نگاه میکردیم.اما تنها جراتش رو ندارم!
اتاقم طبق معمول شلوغ و من تو این بی حوصلگی اصلا حوصله ی مرتب کردنش و ندارم.
حالا من تا صبح چیکار کنم؟؟!
میتونم دهنم و باز کنم و دستام و تا اونجایی که میشه بکشم ویه خمیازه بلند بکشم و شب به خیر
بگم و بخوابم.اما من دوباره چند شب خیلی بد می خوابم به خاطر همین من خوابالووو به خوابیدن اشتیاقی ندارم.
متاسفانه این تنها راه حل برای من بی حوصله به نظر میاد.
کاااااش فردا صبح کلاس نداشتم. اونوقت تا صبح فکر میکردم که چیکار کنم!
این بی حوصلگی خیلی خوب منتقل شده بود
سلام فریناز هنوز نخوندم...خوندم میام کامنت میزارم
لذت زندگی در شب بیدار موندنه . روز همش جیغ جیغ و وروزه
سکوت شب و تلالو ستاره ها یک ذهن آشفته رو ریلکس میکنه !
البته شاید !
حیف که این شب ما با هم دوست نبودیمُ اگه بودیم به جای نگین خودم می اومدم با هم می رفتیم پارک سر کوچه ُ ستارهها رو نگاه میکردیم. حیف که اون موقع با هم نبودیم. دیگه مطمئن باش همچین شبی برات تکرار نمیشه که تنها باشیُ چون همیشه پیشتم.