جلوی آینه ایستادم
دختر توی آینه رو نمیشناسم! چقدر ازش دورم!
انگار این چشمها و اضطراب دردناکی که در اونها موج
میزنه رو نمی فهمم.
خستگی و ترسشون رو نمی شناسم.
دختر توی آینه بهم زل زده.
بهش لبخند میزنم.
باهاش حرف میزنم. دلداریش میدم.
اون نگاه میکنه.
آروم موهاش رو نوازش میکنم.
نگاهش سنگین شده برام.
عصبیم کرده .نمیتونم اشکام رو کنترل کنم.
اشک میریزم.
اون فقط نگاهم میکنه.
خسته و عصبانی فریاد میکشم.
اما اون بازم فقط نگاهم میکنه.
روزها و ساعت ها میگذرن!
من دارم زندگیم و میکنم!!!
گاهی جلوش میشینم و از نگاه بی حرکت
و خسته اش طراحی میکنم.
گاهی براش قصه تعریف میکنم.
اتفاق هایی که برام افتاده رو براش میگم.
اما...
اون همیشه همین شکلیه! فقط سرد و ثابت بهم زل زده!!
اون تمام دنیا رو فراموش کرده و خسته تر از همیشه فقط
چشماش رو به من دوخته!
اون دیگه منتظر هیچ اتفاقی نیست.
اون خسته است. حتی از من!
و من چه احمقانه سعی دارم آرومش کنم!
غم غربی تو این پستت موج میزنه
خنجر برام بیارید
من از تبار دردم
عمریه بی طلوعم
مثل غروبی سردم
آیینه دار غربت
با آدما غریبه
حوای چشمای من
در حسرت یه سیبه
این حسیه که من دوست دارم .حتی اگه خیلی غمگین یا خیلی مضطرب باشه .
کلمه به کلمه پستت رو با تمام وجودم حس میکنم .
بلاخره زمان شکستگی هم میگذره گرچه با گذرش کلی گریه میکنی .کلی فکر میکنی. کلی خودت محاکمه میکنی اما بعدش شاید یه جور پوست اندلزی باشه شاید.به ایمد روز هایی که تو توی این وبلاگ لبخند بزنی.
دختر تو اینه را بشکن و نو شو!
اراده کنی آروم میشه.
سلام.چه جالب بود دختر در آینه
تو چرا همیشه داری آیه یاس میخونی؟
بابا جان..از قدیم گفتن زندگی 2 روزه و باقی ماجرا.
واقعا عالی بود عزیزم فکر میکنم کاملا تونستی حست رو بیان کنی!و اما از اینکه انقدر غمگینی بی نهایت غمگینم. اصلا هم کارت احمقانه نیست فقط باید یه کم تلاش کنی تا قلقش بیاد دستت. تو میتونی روش تاثیر بذاری مطمئنم..