از نگاهش میترسم اما دست از تلاش بر نمیدام!!!

جلوی آینه ایستادم

دختر توی آینه رو نمیشناسم! چقدر ازش دورم!

انگار این چشمها و اضطراب دردناکی که در اونها موج

 میزنه رو نمی فهمم.

خستگی و ترسشون رو نمی شناسم.

دختر توی آینه بهم زل زده.

بهش لبخند میزنم.

باهاش حرف میزنم. دلداریش میدم.

اون نگاه میکنه.

آروم موهاش رو نوازش میکنم.

نگاهش سنگین شده برام.

عصبیم کرده .نمیتونم اشکام رو کنترل کنم.

 اشک میریزم.

اون فقط نگاهم میکنه.

خسته و عصبانی فریاد میکشم.

اما اون بازم فقط نگاهم میکنه.

روزها و ساعت ها میگذرن!

من دارم زندگیم و میکنم!!!

 گاهی جلوش میشینم و از نگاه بی حرکت

و خسته اش طراحی میکنم.

گاهی براش   قصه تعریف میکنم.

اتفاق هایی که برام افتاده رو براش میگم.

اما...

اون همیشه همین شکلیه! فقط سرد و ثابت بهم زل زده!!

اون تمام دنیا رو فراموش کرده و خسته تر از همیشه فقط 

 چشماش رو به من دوخته!

اون دیگه منتظر هیچ اتفاقی نیست.

اون خسته است. حتی از من!

و من چه احمقانه سعی دارم آرومش کنم!

نظرات 8 + ارسال نظر
همفری بوگارت یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ق.ظ

غم غربی تو این پستت موج میزنه

فوژان یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:59 ق.ظ http://www.foojan.blogfa.com

خنجر برام بیارید
من از تبار دردم
عمریه بی طلوعم
مثل غروبی سردم
آیینه دار غربت
با آدما غریبه
حوای چشمای من
در حسرت یه سیبه

این حسیه که من دوست دارم .حتی اگه خیلی غمگین یا خیلی مضطرب باشه .
کلمه به کلمه پستت رو با تمام وجودم حس میکنم .

فرنگیس یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.mahfarang.blogfa.com

بلاخره زمان شکستگی هم میگذره گرچه با گذرش کلی گریه میکنی .کلی فکر میکنی. کلی خودت محاکمه میکنی اما بعدش شاید یه جور پوست اندلزی باشه شاید.به ایمد روز هایی که تو توی این وبلاگ لبخند بزنی.

خزان نوشت یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:34 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

دختر تو اینه را بشکن و نو شو!

مسعود یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:23 ب.ظ http://mmvdz.blogfa.com

اراده کنی آروم میشه.

پیام یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.payamsn.persianblog.com/

سلام.چه جالب بود دختر در آینه

مهدی دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:18 ق.ظ http://mehdi22.blogfa.com

تو چرا همیشه داری آیه یاس میخونی؟
بابا جان..از قدیم گفتن زندگی 2 روزه و باقی ماجرا.

نگین سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ق.ظ http://sayetarik.blogsky.com/

واقعا عالی بود عزیزم فکر میکنم کاملا تونستی حست رو بیان کنی!و اما از اینکه انقدر غمگینی بی نهایت غمگینم. اصلا هم کارت احمقانه نیست فقط باید یه کم تلاش کنی تا قلقش بیاد دستت. تو میتونی روش تاثیر بذاری مطمئنم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد