بابا تو که حال امشب منو میدونستی این چه پستی بود گذاشتی؟! تازه آروم شده بودم دوباره اشکم رو در آوردی.........منم میام منم هوای رفتن دارم شدییییییییییییییییید منو با خودت ببر
من بدون تو هیچ جا نمیرم!!! ولی با تو حاضرم هر جایی برم!:)
نمیدونم منظورت همینه که منم فکر میکنم یا نه... ولی واقعا لحظه هایی هست که با تمام وجودم آرزو میکنم که همین الان بمیرم و از دست این همه بدبختی راحت بشم ولی یه لحظه هایی هم هست که با تمام وجودم از خدا تشکر میکنم که چقدر خوب شد به حرفم گوش نکرد... فریناز جون زندگی سخته خیلی سخت. همیشه سعی کن اون کاری رو بکنی که بعدا پشیمون نشی....فقط همین.... یعنی اینکه اگه به جایی رسیدی که حس کردی خودت از خودت راضی هستی بدون که موفق بودی.... امیدوارم همیشه شاد شاد شاد باشی....
بابا مگه قتل مرتکب شدیم ؟ {خنده گنده} محض اطلاعتون ما همگی از دو سال پیش تو پرشین لاگ وبلاگ داشتیم که اون سایت خراب شد و ما رو در بدر کرد ! اون نظر رو هم اگه اجازه بدین واسه اینکه سوء تفاهم ایجاد نکنه تایید نمی کنم .
راستی از اون پستهایی زدی که منو یاد وبلاگم تو پرشین میندازه . خسته ... خسته .... خسته . خیلی دوست دارم بازم اینجوری بنویسم اما نفرت دارم از اینکه یکی بیاد واسم کامنت بزاره که شاد باش و این حرفا چیه و زندگی قشنگ تر از این حرفاست .... شاید باید یه جا واسه حرفای دل درست کرد که هیشکی نتونه روش کامنت بزاره . ......آری اینچنین بود فریناز .
سلام
خسته نباشین
خیلی بیشتر از "گاهی" دلم هوای رفتن میکنه...!
در واقع « دلم هوای رفتن داره...»
...
منم از بودنم خسته ام
هنوز همین جا تو این دنیای مجازی ؛ تک و تنها مینویسم
امیدوارم روزگار خوبی داشته باشی
بی خیال ؛ حوصله ندارم ؛ وبلاگ ساده اما زیبایی داری
نوشته هاش و میگم
یا علی
بابا تو که حال امشب منو میدونستی این چه پستی بود گذاشتی؟! تازه آروم شده بودم دوباره اشکم رو در آوردی.........منم میام منم هوای رفتن دارم شدییییییییییییییییید منو با خودت ببر
من بدون تو هیچ جا نمیرم!!!
ولی با تو حاضرم هر جایی برم!:)
دلی که گاه گاهی هوای رفتن نکنه٬ دل نیست!
منم همین جام روی زمین کمی دورتر از تو !
دلت میاد منو تنها بذاری ؟!!!!!!!!!
سلام
ممنونم واسه حضورت
نکنه تو هم ؛ مثل من .........................
چه اهمیتی داره ؛ تموم وبلاگ من ؛ از قالبش ؛ از متن هاش
فقط به خاطر یه نفره ؛ اما .................................
شاید زندگی این جوری با ما حال میکنه
پس باید تحمل کرد
یا علی
امید همین جوری تو نوشته هات موج میزنه. آدم دلش باز میشه. این جور متنا رو میخونه!!!
سلام
رفتن...می تونه یه تغییر برای اینکه حال و هوای آدم عوض بشه باشه... فکر کن....از بودن هم خسته نشو...چون ما هستیم که باشیم..
نمیدونم منظورت همینه که منم فکر میکنم یا نه...
ولی واقعا لحظه هایی هست که با تمام وجودم آرزو میکنم که همین الان بمیرم و از دست این همه بدبختی راحت بشم ولی یه لحظه هایی هم هست که با تمام وجودم از خدا تشکر میکنم که چقدر خوب شد به حرفم گوش نکرد...
فریناز جون زندگی سخته خیلی سخت.
همیشه سعی کن اون کاری رو بکنی که بعدا پشیمون نشی....فقط همین....
یعنی اینکه اگه به جایی رسیدی که حس کردی خودت از خودت راضی هستی بدون که موفق بودی....
امیدوارم همیشه شاد شاد شاد باشی....
منم با خودت ببر!!! میشه؟
چقدر غمگین
بابا یه خورده شادتر
بابا مگه قتل مرتکب شدیم ؟ {خنده گنده}
محض اطلاعتون ما همگی از دو سال پیش تو پرشین لاگ وبلاگ داشتیم که اون سایت خراب شد و ما رو در بدر کرد ! اون نظر رو هم اگه اجازه بدین واسه اینکه سوء تفاهم ایجاد نکنه تایید نمی کنم .
راستی از اون پستهایی زدی که منو یاد وبلاگم تو پرشین میندازه . خسته ... خسته .... خسته .
خیلی دوست دارم بازم اینجوری بنویسم اما نفرت دارم از اینکه یکی بیاد واسم کامنت بزاره که شاد باش و این حرفا چیه و زندگی قشنگ تر از این حرفاست ....
شاید باید یه جا واسه حرفای دل درست کرد که هیشکی نتونه روش کامنت بزاره .
......آری اینچنین بود فریناز .
سلام
من مطلبی نوشتم..
ای بابا کی امروزدلش موندنو میخواد
آره.....میدونم....گاهی منم.....!
دلم ....
ستام
آر ِواقعا گاهی اوقات آدم به این تعریف که سالهاست که مرده و انگار نه انگار که نفس کشیدن اسمش زندگی کردن ِ
وای به حالت بدون من بری جایی