منو تفنگ؟؟!

امروز تو تکرار یکی از این سریال در پیتای تلوزیون یکی

 یه جمله ای گقت منم اتفاقی شنیدم و نمیدونم چرا کلی خوشم اومد!!!

صداتونو بم کنید و با خشانت کامل بخونید...

اون فشنگی که شلیک شد مال تفنگ من بود!!!!

باحال بود نه؟؟!!!!

آخه بعضی وقتها همه شهامت و اعتماد به نفست رو جمع میکنی و

 به یکی شلیک میکنی بعد یارو نمیفهمه تو بودی !

فکر میکنه شلیک هوایی بوده .

یا مال یکی دیگه بوده.

یا مال خودش بوده و نفهمیده که کی شلیک شده!

این جور مواقع باید با جرات بری جلوشو

به چشمش زل بزنی و همون جمله رو تکرار کنی!!!!

 

 

 

 

پ ن: این پست چی بو آخه؟؟ نمیدونم چرا لوس شدم یه دفه!! دیگه شما تحمل کنید!

کمک!!!

جاده زندگیم یخ بسته.

نظرت چیه.....؟

که دستمو بگیری؟!

تنهایی پام لیز میخوره

 میفتم زمین!!!

از نگاهش میترسم اما دست از تلاش بر نمیدام!!!

جلوی آینه ایستادم

دختر توی آینه رو نمیشناسم! چقدر ازش دورم!

انگار این چشمها و اضطراب دردناکی که در اونها موج

 میزنه رو نمی فهمم.

خستگی و ترسشون رو نمی شناسم.

دختر توی آینه بهم زل زده.

بهش لبخند میزنم.

باهاش حرف میزنم. دلداریش میدم.

اون نگاه میکنه.

آروم موهاش رو نوازش میکنم.

نگاهش سنگین شده برام.

عصبیم کرده .نمیتونم اشکام رو کنترل کنم.

 اشک میریزم.

اون فقط نگاهم میکنه.

خسته و عصبانی فریاد میکشم.

اما اون بازم فقط نگاهم میکنه.

روزها و ساعت ها میگذرن!

من دارم زندگیم و میکنم!!!

 گاهی جلوش میشینم و از نگاه بی حرکت

و خسته اش طراحی میکنم.

گاهی براش   قصه تعریف میکنم.

اتفاق هایی که برام افتاده رو براش میگم.

اما...

اون همیشه همین شکلیه! فقط سرد و ثابت بهم زل زده!!

اون تمام دنیا رو فراموش کرده و خسته تر از همیشه فقط 

 چشماش رو به من دوخته!

اون دیگه منتظر هیچ اتفاقی نیست.

اون خسته است. حتی از من!

و من چه احمقانه سعی دارم آرومش کنم!

تلقین درمانی!!!!!!!!!

چقدر حالم خوبه!

کاملا سر حال و شادم.

چقدر زندگی قشنگه.

چه روزهای خوبی دارن میگذرن.

 باید قدر لحظه لحظه اش رو بدونم!

چقدر طراحی بهم آرامش میده.

از مدل جدیدمون خیلیم خوشم میاد!!!

چه دوست های خوبی دارم!

اصلا احساس تنهایی نمیکنم.

کتابی  که دارم میخونم رو خیلی دوست دارم

 اصلنم دلم نمیخواد تموم شه!

فکر و خیالم که تعطیله!!!

هوا هم که عالیه! اصلن سردم نمیشه!

خدایا شکرت.

بابا مگه نمیگن مرگ یه بار. شیونم یه بار؟؟!

چه اهمیتی داره که چطور برخورد کنه یا

چطور فکر کنه؟!

مهم حرفایی بود که تو دلت جمع شده بود و

باید میزدی . که زدی....

دیگه فکر کردن نداره که!

تو خیلی وقته یاد گرفتی بدون اون زندگی کنی!

تو خیلی وقته که یاد گرفتی فقط به چشم

 یه خاطره خوش بهش نگاه کنی!

اما هنوز اینو یاد نگرفتی خودتو عذاب ندی.

هنوز نفهمیدی که خودت از همه مهمتری!

 

 

 

پ.ن: من امروز اعتراف کردم!!!!!

شاید یه روز دیگه. یه روز خیلی دور..!

این یه واقعیت تلخه توی زندگیم.

باورش برای خودم هم سخته!

اما دیگه نمیتونم حتی یک لحظه تحملت کنم!