-
بی خداحافظی. بی دلیل!!!!
شنبه 7 آذرماه سال 1388 12:31
به خاطر تمام لحظههایی که با هم بودیم. به خاطر تمام لحظههایی که باورت کرده بودم نمیبخشمت!!!
-
شاید بشه بهش گفت: سرنوشت
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 20:00
یه عالمه اتفاق افتاده! یه عالمه تغییر! تغییراتی بزرگتر از اونی که تو ذهنم بود. نمیدونم که این همه تنوع خوبه یا بد! برای ادامه تحصیل کارم و که بدجوری خستم کرده بود ول کردم و از خونه دور شدم. نه خیلی دور البته! در حال حاضر شیرازم! شهری که همیشه دوسش داشتم! همیشه فکر کردن بهش حس خوبی رو در من بیدار می کرد. زندگی کردن...
-
تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟!
شنبه 4 آبانماه سال 1387 10:38
با اینکه هر روز صفحات دفترم رو سیاه می کنم از رنگ احساس های بی رنگم برام نوشتن برای یک حس سرد سخته. شاید به خاطر دور بودنم ، یه کم سخت گیر شدم نمی دو نم شایدم فکر میکنم احساسام تکراری شدن خیلی اونم که نمیشه کاریش کرد! این منم ، با تمام احساساتم ، ذهنم و خالی کردم دارم سعی میکنم به هیچی فکر نکنم به هیچ کس دارم یاد می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 21:34
کاش هیچ وقت خبرش رو نمی شنیدم. دوستش داشتم. بازیگر محبوبم بود. با صداش زندگی میکردم. گریه دارم . خیلی. روحش شاد.
-
ملالی نیست جز دوری شما!!!!
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 19:04
اینجا زندگی سبز است! و ما آن را می بلعیم همانگونه که یک گوسفند!!!
-
برگشتم که زندگی کنم!
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 19:48
میخوام نقاشی کنم! دلتنگ بوی رنگم، دلم برای شلوغی و کثیف بودن اتاقم تنگ شده! دلم برای طراحی کردن، دستای زغالی، تو سریهای استاد، دلم برای آتلیه طراحی تنگ شده! میخوام دوباره شروع کنم! من اگه طراحی نکنم می می رم! از کار با کامپیوتر خسته شدم. میخوام دوباره بنویسم! من یک حس سرد و عاشقانه دوست دارم! * از دوستای خوبم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 20:45
ببین عزیزم! این منم!!!! این تویی! ok؟!!
-
زشت شدم!
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 00:07
دیگه حوصلم از خودم و احساسام سر رفته. بهتره بگم حالم از خودم بهم میخوره. از اینکه همیشه ناراحتم، از اینکه نمیدونم چی میخوام اما همه چی میخوام! از بد اخلاقیام از اینکه هر لحظه یه احساس متفاوت دارم، از اینکه به هیچ کس نمیتونم اعتماد کنم از اینکه از همه بدم میاد و همش دنبال تنها بودنم، از تنهایی هام، از همه چیز خسته شدم...
-
شاید می دانم اما فراموش کردم!
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 19:55
دلم درد میکند. چشمانم هم. دلم تنگ شده شاید! چشمانم اما در جستجوی ... نمیدانم چشمانم در پی جستن چه اینگونه زخم شده اند چشمانم را میبندم درد میکنند در ذهنم ماه را نگاه میکنم شب را حس میکنم و سکوت را و فکر میکنم چه میخواهی؟؟؟ به یاد آور چه میخواهی؟ ... انگار با احساساتم بیگانه شدم! با دلم با چشمانم با انگشتانم با خودم!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 19:49
خب....! همه چیز یه جورایی شده یه جوری که نوشتن و سخت میکنه اما ننوشتن عذابه! می خوام برگردم میخوام زندگی کنم میخوام از برزخ بیام بیرون
-
حس خوشایند
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 21:39
وقتی از شدت سرما می لرزم وقتی دست های همیشه سردم بی حس میشه، وقتی به خودم بد و بیرا میگم که چرا عاشق زمستونم، وقتی برف میاد و منو غرق رویا میکنه، وقتی آبی رو درک میکنم، وقتی احساساتم رو زندگی میکنم، میفهمم که هنوز زنده هستم!!! ـــ عجب برف خوشگلیه!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 دیماه سال 1386 11:19
سرمای زمستان را می بلعم، و گرمای وجودم را بالا می آورم! . . . و ماه زیباتر می شود و مرا دیوانه تر می کند!!!
-
من و زندگی!
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 21:22
یه دار خالی از تار و پود. بغضی که خیال شکستن نداره!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 12:16
آفتاب را مـی پرستم اما آفتاب پرست نیــــــــــــستم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مهرماه سال 1386 21:00
چقدر سخته وقتی احساس میکنی تنها راه پر کردن تنهایی هات نوشتنه. چقدر سخته وقتی میفهمی که دیگه نوشتن هم آرومت نمیکنه. چقدر نوشتن سخته وقتی خسته ای.
-
چه میشه کرد؟!
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 18:54
یه باغچه پر از رز یه حوض پر از ماهی یه حیاط پر از آفتاب یه آسمون پر از مهتاب میخوام. یه اتاق پر از تنهایی دارم!!
-
بودن یا نبودن؟!
جمعه 6 مهرماه سال 1386 22:40
انقدر نبودنت برام عادت شده که بودن دیگران عذاب آوره!
-
هیچ کس منتظر شنیدن هیچ صدایی نیست و من پرم از فریاد!
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 13:19
زندگیم رنگ اشک گرفته وجودم بوی مرگ میده خسته ام بیشتر از تمام آدم های خسته ی دنیا. نمیخوام نمیخوام نمیخوام.
-
...
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 21:27
اینم یه جورشه! بیتفاوت بودن!!! چیزی که ازش متنفر بودم داره سرم میاد! دیگه هیچی مهم نیست هیچ تلاشی هیچ گله ای هیچ بغضی هیچ لذتی هیچ شاید ترسی هم نباشه دیگه! مطمئن نیستم! برادر مهربونم همیشه میگفت که عادت میکنی!!! انگار دارم عادت میکنم به زندگی به مردم به احساساتم!
-
من وقت کم آوردم
جمعه 26 مردادماه سال 1386 16:46
یه مدته وقتی واسه زندگی کردن ندارم واسه احساس کردن رنگ ها واسه گوش کردن موسیقی واسه فکر کردن من یه جورایی مردم هیچ وقتی واسه زندگی کردن ندارم پ ن ۱:دارم سر کار رفتن و تجربه میکنم! پ ن ۲:کارم و خیلی دوست دارم اما... پ ن ۳ :اصلا نمیدونم دلم چی میخواد.
-
درد و دل !
جمعه 5 مردادماه سال 1386 22:56
دلم داره با درداش کنار میاد و سنگ صبوری نمیخواد! تو نگران نباش!
-
مامان خوبی نبودم :(
جمعه 15 تیرماه سال 1386 20:59
خاطراتم کوچکند و از صدای حق حقم میترسند. و از این پس بزرگ نخواهند شد و همیشه خواهند ترسید! تا وقتی که فراموش شوند!!!
-
خود تحویل گیری !!!!
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 06:33
خسته شدم از این زندگیه گرم دلم یه حس سرد میخواد !!
-
کاش نبودی!
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 18:44
به همین بدی. به همین موندگاری توی ذهنم!!
-
برای آینه ی بلند اتاقم!
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 22:21
اگر باد غبار چهره ات را با خود ببرد موهایم را میبافی؟ بغض هایم را در لابه لای پریشانیه تارهایش پنهان کرده ام. محکم نه! شیون میشوند و میبارند از سرم! خشکیه دستانم و خیسیه چشمانم هر دو را به تو میسپارم که پایدار ترین همدمی برای جستجوی دردناک چشمانم!
-
من احمق نیستم!
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 21:37
من احمق نیستم پیراهنم بنفش است وبرف میبارد از گرمای وجودم رزهای خوشرنگ احساسم زیر کلاه حصیری خشک شده اند! من تنها نیستم نفسهایم همیشه در کنار م میمانند. تا لحظه ی مرگ! و از ان به بعد تو. تو با من باش! وقتی طعم گس مرگ را جویدم! کم نیاورده ام. اینجا همه چیز زیاد است! . . فقط شاید خسته ام از تاول های داغ پا- ها -یم!
-
چشمای بیچاره ی من!
جمعه 4 خردادماه سال 1386 18:11
چشمام میسوزن گرمای منجمد هوا روبه سختی قورت میدم. تلخه! دنبال یه جای تاریک میگردم جایی که دیواراش اونقدر تاریک باشن که منو با خودشون یکی کنن. که کسی نتونه بی رنگ بودن احساسام و بهم گوشزد کنه. که کسی ازم توقع روشن بودن و نداشته باشه. میخوام راحت باشم! نمیخوام نگران افکار دیگران باشم. نور چشمم و اذیت میکنه.
-
به شرط چاقو؟؟؟
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 21:54
این روزها در انتهای دخمه ی نمناک زندگی ام باد با خود بوی هندوانه می آورد!!!
-
حسابی قاطی کردم!!!!
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1386 19:20
من قرمز رویاهام با آبی عشقم سبزی احساسام با زردی شیطونیام با خاکستری بنفش گریه هام با نارنجی شوخی هام با صورتی لبخندهام با بی رنگی خاطره هام همشون دارن با هم قاطی میشن! دارن سیاه سیاه میشن. میترسم نتونم جداشون کنم. نتونم احساسشون کنم. دوستشون داشته باشم. یه جوریم که تاحالا نبودم!!! حالم اصلا خوب نیست. اما اصلنم نمیشه...
-
چشم دل!!!!!
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 22:43
ای چاه بد اومدی سر راه من که چی؟ خوب شد دیدمت. وگرنه الان اون ته مه ها بودم!